مجازات به عنوان واکنشی اجتماعی با تحمیل عمدی رنج و مشقت، نابودی یا کسر حیثیت و سلب حق افراد همراه است. به همین دلیل اعمال چنین واکنشی مستلزم تبیین و توجیهی شایسته است. در این میان نظریة سزاگرایی با رویکردی اخلاقی، از قدیمیترین مدعیان توجیه مجازات محسوب میشده است. اما در قسمت قابل توجهی از قرن بیستم، این اندیشه از سوی جرمشناسان، کیفرشناسان و فلاسفة حقوق کیفری، اندیشهای واپسگرا و متروک تلقی میشد. اما دهههای آخر سدة بیستم، دوران رستاخیز پارادایم سزاگرایی است، به گونهای که بسیاری از منتقدان این تفکر به حامیان جدی آن تبدیل شدند. این نوشتار در پی آن است تا ضمن کاوش در علل استقبال مشتاقانة صاحبنظران حوزة عدالت کیفری از نظریة مذکور، قابلیتها و نقصهای آن را ارزیابی کند.